کد مطلب:235322 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:149

کرامت 42
صاحب كرامات رضویه از مرحوم حاجی امین، منبری مشهور مشهد، نقل می كند كه فرمود: یكی از تجار خرمشهر كه مریض بود - به عزم زیارت به مشهد



[ صفحه 232]



مقدس آمد؛ من و سید علی اكبر خویی پدر آیت الله خویی، در شب ماه مبارك رمضان به عیادتش رفتیم. تاجر مشهدی گفت:

من در مورد حضرت رضا علیه السلام برای زائرینش حكایتی دارم كه برایتان نقل می كنم: در یكی از سفرهایم به مشهد مقدس، شبی به مجلس ذكر مصیبت حضرت سید الشهدا رفتم و در آنجا شخصی را دیدم كه به لهجه ی بختیاری سخن می گفت؛ اما لباس عربی بر تن داشت. به او گفتم: شما لباس عربی بر تن دارید و به لهجه ی بختیاری سخن می گوئید؟

گفت: همین طور است؛ من از زمان پدرم ساكن بصره شدم؛ به همین جهت لباس عربی می پوشم و چند سال است كه هر سال به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف می شوم. و یك ماه توقف می كنم و بعد مرخص می شوم و بعد به بصره می روم؛ اما علت تشرف همه ساله ام این است كه سفر اول یازده ماه در مشهد ماندم؛ شبی در عالم خواب دیدم كه برای تشرف به حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام آمده ام؛ همینكه نزدیك دری از حرم رسیدم - كه معمولا زوار در آنجا اذن دخول می خوانند - دیدم كه از طرف چپ تختی است و خود حضرت رضا علیه السلام روی آن نشسته و هر زائری كه می آید و می خواهد وارد حرم شود آن حضرت برخاسته؛ می ایستد و چند قدمی به استقبال زائر خود می آید تا داخل حرم می شود و آن گاه می نشیند؛ اما كسی از آن در خارج نمی شود.

من هم مثل سایر زائران از همان در، وارد شدم؛ دیدم زائران بعد از زیارت، هنگام خروج از حرم مطهر از پایین پای مبارك خارج می شوند؛ من هم از همان در خارج شدم و باز در آنجا تختی در طرف دست چپ دیدم كه آن حضرت روی آن نشسته و میزی در برابر اوست كه جعبه ای حاوی اوراق سبز رنگی روی آن است.



[ صفحه 233]



هر زائری كه از حرم مطهر بیرون می آید، امام علیه السلام خودش از جا برمی خیزد و یكی از آن برگه های سبز را برداشته و به زائرش عطا می فرماید و به زبان مقدس خودش، چنین بیان می كند: «خذ هذا امان من النار و انا بن رسول الله صلی الله علیه و اله»

«این برگ را بگیر كه امان از آتش است؛ من پسر پیامبرم. وقتی كه زائر عزم خروج می كرد، امام علیه السلام چند قدم به مشایعت او می رفت.

در آن حال هیبت و جلالت آن سرور، چنان مرا فرا گرفته بود كه جرأت نزدیك شدن نداشتم؛ بالأخره به خود جرأت دادم و پیش او رفتم، دست و پای آن حضرت را بوسیدم؛ و پس از آن عرض كردم: آقا! زوار زیادند؛ برای شما باعث اذیت است كه این قدر از جای خود حركت می كنید.

فرمود: ایشان به زیارت من آمده اند؛ بر من لازم است كه از ایشان پذیرایی كنم.

آن گاه برگ سبزی هم، به من عطا فرمود؛ دیدم به خط طلایی آن عبارت نوشته شده بود؛ بعدا از خواب بیدار شدم و از این جهت است كه هر سال به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف می شوم و پس از یك ماه توقف كردن از خدمتش مرخص می شوم.